روزا

بعضی روزا بهت لبخند میزنن

بعضی روزا بهت اخم میکنن

مهم اینکه تو همیشه به همه ی روزا لبخند بزنی

نه از ته دل به همشون بخندی

دلم میخواد یه روز بیاد که بتونم به همه چیز بخندم حتی به سختیها

یار

آن را که می پنداشتم یار بود

در نیمه راه در پس کوچه های سرگردانی رهایم کرد

بی تفاوت به احساس و خواسته هایم

بی تفاوت به قلبم به روحم

نوای دل

چشمانم را که بستم او بود
چشمانم را که گشودم دیگر هیچ قناری ای آواز نمی خواند


قلبم را به دوره گرد کوچه ها دادم

جایش یک دیوار سنگی خریدم


وقتی گفت دوستت دارم باور کردم

وقتی رفت دیگر هیچ عشقی را باور نکردم


وقتی نگاه میکرد قلبش را می خواندم

کاش هیچ وقت حرف نمی زد


سکوتش رساتر از هر فریادی بود

گوشهایم کر شد

می خوام بمیرم

به آخر خط رسیدم دلم می خواد بمیرم کاش دست خودم بود دنیا برام مثل قفسه نمی تونم توش نفس بکشم نمی تونم بالهامو باز کنم هر طرف رو میکنم دیواره اینجا خیلی تنگه یه جای بزرگتر می خوام که وقتی بالهامو باز می کنم بتونم پرواز کنم وقتی نفس می کشم عشق و احساس کنم می خوام بمیرم